پس از یک کودتای نظامی و گرفتن جان هزاران اسپانیایی به قدرت رسید. «ژنرال فرانکو» [General Franco] با مشتی آهنین بیش از سه دهه بر اسپانیا حکومت کرد و در تمام این مدت هیچ صدایی بر ضد خود را برنتابید. با دارالترجمه اسپانیایی کتیبه همراه باشید تا شما را با این دیکتاتور اسپانیایی آشنا کنیم.
در 4 دسامبر 1892، «فرانسیسکو فرانکو» [Francisco Franco] در شهر گالیسیا متولد شد. پدرش، نیکولاس فرانکو، تباری آندلسی داشت. شش نسل از خاندان فرانکو، افسر نیروی دریایی اسپانیا بودند و از فرانسیسکو نیز انتظار میرفت که روزی به همین عرصه وارد شود. برادران او به عضویت نیروی دریایی درآمده بودند، اما سرنوشت برای فرانسیسکو فرانکو مسیر دیگری را رقم زد.
اسپانیا برای قرنها از ناوگان دریایی عظیم و قدرتمندی بهره میبرد، بطوری که در تاریخ اسپانیا، دریانوردان بودند که توسعه این امپراطوری عظیم را ممکن کردند و قاره آمریکا را کشف نمودند. اما در اواخر قرن نوزدهم این ناوگان بسیار ضعیف شده بود.
در زمانی که فرانکو میخواست به نیروی دریایی ملحق شود، اسپانیا در جنگ با آمریکا شکست سختی را متحمل شد و بخش زیادی از مستعمراتش را از دست داد. به همین دلیل نیروی دریایی دیگر به سربازگیری نیاز نداشت و از همین روی فرانکو نتوانست همچون پدران و اجدادش به این بخش از ارتش ملحق شود. اما برای تسلای پدرش، در سال 1907 به آکادمی پیاده نظام نیروی زمینی ملخق شد.
او هنوز به هجده سالگی نرسیده بود که با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد و دو سال بعد اولین جنگ زندگیاش را تجربه کرد. اسپانیاییها که همیشه به آفریقا چشم داشتند، برای تسلط بر مراکش وارد خاک این کشور شدند. این جنگ سالها به طول انجامید و تلفات بسیاری برای ارتش اسپانیا داشت، اما برای فرانکو فرصتهای زیادی به وجود آورد تا بتواند شایستگیهایش را اثبات کند.
در سال 1913 وی در زندگی شخصیاش یک شکست عاطفی را تجربه کرد و به همین دلیل خود را به نیروی تازهتاسیس تهاجمی مستعمراتی اسپانیا معرفی نمود. این تصمیم اما او را وارد ماموریتهای خطرناکی کرد که در یکی از آنها گلولهای بدنش را شکافت و به کبد و بیضههایش آسیب شدیدی رساند. پزشکان زندهماندن و بهبود حال او را یک معجزه میدانستند و به همین دلیل از آن پس به وی لقب «مرد خوششانس» را دادند.
به هر حال فرانسیسکو فرانکو، افسری شجاع و باهوش بود، و پلههای نظامی را به سرعت طی میکرد. او به دلیل دلاوریهایش در جنگ صلیب ماریاکریستانا را دریافت کرد که به عنوان نشان افتخار در اسپانیا شناخته میشود.
در سال 1920 او را به آفریقا فرستادند تا در لژیون خارجی از مستعمرات آفریقایی اسپانیا محافظت کنند. اما فرماندهان این لژیون به هیچ وجه از شایستگیهای لازم برخوردار نبودند و در نتیجه اشتباهات آنها هزاران سرباز کشته شدند. تنها در یک نبرد با قبیله ریف، بیش از 13000 سرباز جان خود را از دست دادند. با این وجود فرانکو با هنگی که در اختیار داشت توانست شهر ملیله را بازپس گیرد. دو سال بعد او به فرماندهی لژیون خارجی منصوب شد.
در این زمان آلفونسوی سیزدهم، پادشاه اسپانیا، بود و خانواده سلطنتی از رشادتها و افتخارات فرانکو آگاهی داشتند. فرانکو نیز همواره یک سلطنتطلب بود و ارادت خود را به خاندان سلطنتی ابراز میکرد.
وی در سال 1923 با «ماریا دِل کارمِن پولو یِ مارتینز-والدز» ازدواج کرد و سه سال بعد تنها فرزندشان «ماریا دل کارمن» به دنیا آمد. در سال 1925 نیز فرانکو به مقام سرهنگ تمام ارتقا یافت و به عنوان فرمانده نیروهای اسپانیا به آفریقا اعزام شد. وی در آنجا حملهای را به قلب نیروهای قبیله ریف فرماندهی کرد و همراه با فرانسویان، جمهوری تازهتاسیس مراکش را درهم شکست. این موفقیت بزرگی برای او به شمار میآید و در نتیجه آن وی را به درجه سرتیپی ارتقا دادند
وقتی در 3 فوریه 1926، قپه سرتیپی را بر شانههای فرانکو نصب کردند، او جوانترین ژنرال اسپانیا و اروپا شد. دو سال بعد او را به فرماندهی آکادمی نظامی زاراگوزا منصوب کردند که وظیفه تعلیم افسران آینده ارتش را برعهده داشت. فارغالتحصیلان این آکادمی بعدها در پیروزی فرانکو بر جمهوریخواهان و به قدرت رسیدن اون نقش مهمی بازی کردند.
آغاز جنگ داخلی در اسپانیا
در سال 1931، نظام سلطنتی اسپانیا سقوط کرد و این کشور دچار آشوب داخلی شدیدی شد. در این دوره کل اروپا وضعیت بغرنجی را پشت سر میگذاشت. جنگ جهانی اول خسارتهای زیادی به بار آورده بود و کشورهای اروپایی همچنان با اثرات آن دست و پنجه نرم میکردند. دامنه «رکود بزرگ» [Great Depression] نیز که از آمریکا آغاز شده بود، به اروپا میرسید و وضعیت اسفبار این منطقه را تشدید میکرد. نتیجه قدرت گرفتن احزاب ملیگرای افراطی در کشورهایی چون آلمان و ایتالیا بود که به ایدئولوژی فاشیسم انجامید. در سمت شرق نیز کمونیستها، جایگاه خود را در روسیه تقویت کرده بودند. در سایر کشورهای اروپایی نیز احزاب کمونیست به شدت فعال بودند تا بتوانند هر چه بیشتر قدرت را در اختیار بگیرند.
فرانکو در هنگام سقوط سلطنت اسپانیا، موضعگیری مشخصی از خود نشان نداد. با این حال انحلال آکادمی نظامی، او را در برابر حکومت جمهوری قرار داد و شش ماه را بدون هیچ پست و مقامی و تحت نظارت شدید گذراند.
پس از آن در سال 1932، وی را به خدمت در منطقه کرونا، در شمالغربی اسپانیا، اعزام کردند. با این حال وی دشمن سرسختی در حکومت جمهوری داشت؛ «مانوئل آزالیا»، وزیر جنگ. در جریان اصلاحاتی که آزالیا در ارتش انجام داد، مقام فرانکو را از رتبه یک به 24 تنزل داد که موجب خشم بسیار زیاد این ژنرال باسابقه شد. وی را به فرماندهی نظامی جزایر بالئاری فرستادند که از این مساله بسیار ناراضی بود.
این وضعیت اما ادامه پیدا نکرد. یکسال بعد، دولت دیگری بر سرکار آمد که میانهرو و راستگرا بودند. نتیجهی این اتفاق، «شورش آستوریاس» بود که توسط نیروهای چپ (کمونیست و آنارشیست) در شهر آستوریاس سازماندهی شد. این شورش بسیار شعلهور شد و ژنرال فرانکو را به همراه «ژنرال ادواردو لوپز اوچوآ» برای مهار و سرکوب آن مامور کردند. آنها نیز موفق شدند توسط ارتش اسپانیا و با کشتن بیش از 1600 نفر این مساله را پایان دهند. این اتفاق تصویر فرانکو را به عنوان یک سرکوبگر در میان مردم اسپانیا، به ویژه طرفداران جناح چپ، تثبیت کرد، اما به ترفیع درجه ژنرال فرانکو انجامید. او در سال 1935 به فرماندهی کل نیروهای ارتش منصوب شد.
راستهای میانه نیز نتوانستند برای مدت زیادی قدرت را در دست داشته باشند. در سال 1936، در پی برملاشدن فسادهای اقتصادی گسترده سقوط کرد و این بار چپها موفق شدند به پیروزی برسند. این پیروزی تنشهای سیاسی را بار دیگر به شدت شعلهور کرد. چرا که از یک سو آنها شروع به اقداماتی جهت حذف مخالفان خود در جناح رقیب کردند، و از طرف دیگر راستگرایان با اعلام خطر از شکلگیری یک دیکتاتوری کمونیستی، به مبارزهای سخت برای حفظ آزادی و حقوق اساسی مردم وارد شدند.
چپها که پیشتر شکست سنگینی را از فرانکو متحمل شده بودند، وی را به جزایر قناری فرستادند. برای فرانکو این مساله به منزله تبعید بود. در همین دوره «ژنرال امیلیو مولا» طرح یک کودتا را در سر میپروراند و در دیدارهایی مخفیانه با فرانکو تماس گرفت. فرانکو همواره پاسخهای مبهمی میداد، اما در نهایت در 18 جولای 1936، مولا با اعلام این که حالت کشور به وضعیتی برگشتناپذیر رسیده و کودتا اجتناب ناپذیر است از فرانکو خواست جانبگیری خود را مشخص کند. فرانکو نیز به او ملحق شد. در نتیجه فرماندهی نیروهای ارتش در آفریقا را به وی سپردند. در همین روز او با انتشار بیانیهای راهی آفریقا شد.
کودتاچیان میخواستند طی عملیاتی غافلگیرکننده و برقآسا، کنترل تمام دولت را در دست بگیرند. اما موفق نشدند. نیروهای دریایی به جمهوری وفادار ماندند، در نتیجه بین فرانکو و سرزمین اسپانیا جدایی افتاد. جنگ داخلی اسپانیا از جولای 1936 آغاز شد.
این جنگ تا سال 1939 ادامه داشت و طی آن بیش از 500هزار نفر کشته شدند. در یک سوی این جبهه، فرانکو و همقطارانش قرار داشتند که خود را «ملیگرا» مینامیدند، در حالی که در سوی دیگر «جمهوریخواهان» قرار داشتند که از ائتلافی بین نیروهای مختلف چپ تشکیل میشدند. بریتانیا و فرانسه به دلیل نگرانی از شروع جنگ جهانی دیگر، اعلام بیطرفی کردند. اما دولتهای فاشیست چون آلمان و ایتالیا از ملیگرایان حمایت نمودند، درحالیکه جمهوریخواهان از حمایت دولتهای کمونیستی به ویژه شوروی برخوردار بودند. این جنگ به نوعی به یک زورآزمایی میان هیتلر و استالین تبدیل شده بود.
فرانکو در آغاز کار با دو مشکل مواجه بود. مشکل اول، وجود عناصری از جمهوریخواهان بود که آن را با اعدام بیش از 200 تن از افسران ارشد، از جمله یکی از پسرعموهایش، حل کرد. مشکل دوم اما بزرگتر بود؛ انتقال نیروهایش به سرزمین اصلی اسپانیا از مراکش، در حالیکه تنگه جبلاطارق توسط نیروهای جمهوری کنترل میشد.
او برای این مساله از ایتالیاییهای درخواست کمک کرد، که آنها بدون هیچ قید و شرطی و با تمام قوا پذیرفتند. آنها نه تنها سلاح و هواپیما در اختیار وی قرار دادند، بلکه «دریاسالار ویلهلم کاناریس»، فرمانده اطلاعات نظامی آلمان، را نیز متقاعد کردند که در این راه به آنها کمک کند. فرانکو با کمک هواپیماهای آلمانی موفق شد پلی به شهر سویل بزند و نیروهایش را به آنجا وارد کند.
فرانکو و همرزمانش طی سه سال جنگ خونین، موفق شدند بر نیروهای چپ پیروز شوند و کنترل اسپانیا را به دست بگیرند. این پیروزی سرآغاز حکومتی فاشیستی بر اسپانیا به رهبری خود ژنرال فرانکو بود مه تا سال 1975 به طول انجامید و نام ژنرال فرانکو را به عنوان یکی از سرسختترین دیکتاتورهای تاریخ برای همیشه در تاریخ جهان ثبت کرد.
سرآغاز دیکتاتوری
از سالهای حکومت فرانکو بر اسپانیا به عنوان «سالهای سیاه» نامبرده میشود. طی تحقیقات انجام گرفته تنها بین سالهای 1939 تا 1944 میلادی، 192648 نفر اعدام شدند. رسانهها کاملا در اختیار حکومت قرار گرفت. روزنامههای مخالف بسته شدند. ادبیات به شدت کنترل شد. سینما شروع به ساخت تعداد بسیار زیادی فیلم نمود که همگی ملودرامهای بیمایه و بیخطر برای حاکمیت بودند. این در حالی بود که بزرگترین هنرمندان اسپانیایی در خارج از این کشور زندگی میکردند: خوان رامون خیمنس Juan Ramón Jiménez (شاعر و برنده جایزه نوبل)، سورو اوچوآ Severo Ochoa (بیوشیمیست برنده جایزه نوبل)، رامون سندر Ramón Sénder (رماننویس)، پابلو کاسالز Pau Casals (موسیقیدان)، لوئیس بونوئل Luis Buñuel (فیلمساز) و فرناندو آرابال Fernando Arrabal (نمایشنامه نویس)
حکومت ژنرال فرانکو، همچون سایر حکومتهای فاشیستی مبتنی بر اقتصاد آزاد اما به شدت در کنترل دولت بود. با این حال این سیاستهای اقتصادی نتوانست همچون آلمان و ایتالیا، برای اسپانیا رونق اقتصادی به بار بیاورد و این کشور رفته رفته در فقر فرو میرفت. تا سال 1950 فقر و گرسنگی چنان در این کشور بیداد میکرد که فرانکو مجبور به گشایشهای اقتصادی اندک و عقبنشینی از برخی مواضعش شد.
از جمله عقبنشینیهای او، تصویب «قانون جانشینی» بود. طی این قانون که در سال 1947 به اجرا در آمد، فرانکو حکومت پادشاهی را برای اسپانیا پذیرفت و قبول کرد که پس از وی یکی از اعضا خاندان سلطنتی حاکمیت را در دست بگیرند. او این حق را یافت که خودش این فرد را به عنوان جانشینش انتخاب کند.
سرانجام در در 20 نوامبر 1975 میلادی، فرانسیسکو فرانکو، ملقب به ژنرال فرانکو، در سن 83 سالگی در گذشت. او پیش از مرگش «خوان کارلوس»، نوه آلفونسوی سیزدهم را به جانشینیاش برگزیده بود. گرچه تصور میشد، خوان کارلوس، سیاستهای فرانکو را دنبال خواهد کرد، اما او مدت کمی پس از گرفتن قدرت، مسیر دموکراسی را در پیش گرفت. خوان کارلوس موفق شد، کشورش را از دوران سیاه فرانکو به دورانی از آزادی و رونق اقتصادی هدایت کند و به یکی از محبوبترین پادشاهان در تاریخ اسپانیا تبدیل شود.